حرف های دلتنگی | ||
|
نه حوصله دوست داشتن دارم نه می خواهم کسی دوستم بدارد این روزها سردم مثل دی . مثل بهمن . مثل اسفند مثل زمستان احساسم یخ زده ، آرزوهایم قندیل بسته ، امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده ، نه به آمدنی دل خوشم نه از رفتن کسی غمگین... این روزها پر از سکوتم. دیگر نه اشک هایم را خواهی دید نه احساساتِ این دلِ لعنتی را به جای آن احساسی که کُشتی ، درختی از غرور کاشتم .
تنهایی ترجیح دارد به تن هایی که روحشان با دیگریست
که یه بی وفا مثل خودت یه صاف و ساده مثل من . . . پیدا نمی کنی اگه دنیا رو زیر و رو کنی.
در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ ، ترجیح میدهم چوپان باشم همدیگر را بدرید . . . من نی میزنم. هرگاه صدای جدیدی سلام می کند
مردها در چهارچوب عشق ، به وسعت غیر قابل انکاری نامردند ؛ برای اثبات نامردی آنان تنها همین بس ، که در مقابل قلب ساده و فریب خورده یک زن ، احساس می کنند مَردند ؛ تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ، پست تر از یک ولگرد ، عاجزتر از یک فقیر و گداتر از همه گدایان سامره پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی می کنند ؛ اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد به یک باره یادشان می افتد که خدا مَردشان آفریده و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند...
خوبم …
من مبتلا به تو ، تو در فكر فریب . .
تا حالا شده دلت بگیره؟از دست غصه دق کنه بمیره؟
تا حالا شده که محتاج بشی؟حتی خدا هم دستتو نگیره؟
تا حالا شده یه روز بی خبر،عشقت بره بهونشو بگیری؟
بفهمی هر چی میگفت دروغ بود،کم بیاری دلت بخواد بمیری
تا حالا تنها یه جا نشستی؟بی صدا توی خودت شکستی؟
حس خجالت بشینه رو چهرت،از این که حس کنی اضافی هستی
تا حالا شده چیزی ببینی؟دلت بخواد کور بشی و نبینی؟
ای خدا ، زندگیم نقش بر آبه،حال قلب عاشقم بد جور خرابه
قسمت میدم که جونمو بگیری،زنده بودن واسه من عین عذابه
تو که از حال دلم با خبری،چرا گریه هام نداره اثری ؟
به چه جرمی ای خدا بگو به من،داری آبروی من رو میبری ؟
قبل از اینکه به کسی بگی : ” دوستت دارم"...
خوب فکراتو بکن
چون شاید چراغی رو تو دلش روشن کنی
که خاموش کردنش به خاموش شدن اون بیانجامه...
ای مرغ افتاب
با خود مرا ببر به دیاري که همچو باد،
آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم...
مي خواهمت چنان که شب خسته خواب را
مي جويمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده دمان آفتاب را
بي تابم آن چنان که درختان براي باد
يا کودکان خفته به گهواره تاب را
بايسته اي چنان که تپيدن براي دل
يا آن چنان که بال پريدن عقاب را
حتي اگر نباشي , مي آفرينمت
چونان که التهاب بيابان سراب را
اي خواهشي که خواستني تر زپاسخي
با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند.
من نه سکوت میکنم نه فال عشق از برم فقط به تو خیره شدم ، من از تو هم ساده ترم تو خوب میفهمی مرا وقتی پر از بهانه ام ببین برای ماندنت چقدر عاشقانه ام ********************************************** من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
نمیدونی بعضی وقتا پیش میاد به دل خودم ترحم میكنم
بی تو اونقدر ذهن من مشغوله خودمو تو جمعیت گم میكنم
بی تو حتی به خودم شك میكنم گاهی یادم میره كه اسمم چیه
مرز دیوونگی و عشقو ببین تو نباشی به همین باریكیه
دارم از دوری تو میمیرم تو كه نیستی با خودم درگیرم
مث دیوونه ها سراغتو روزی صد بار از خودم میگیرم
نمیدونی تا چه حد غمگینم بی تو آیندمو بد میبینم
مگه میشه تو رو از یاد ببرم بی تو من تا به ابد غمگینم
تو كه نیستی جای خالی تو رو روز و شب با فكر تو پر میكنم
چشامو میبندم و مثل قدیم خودمو با تو تصور میكنم
بی تو حتی خواب به چشمام نمیاد شب بی خوابی من نمیگذره
كاش میشد خواب چشاتو ببینم كاش میشد با گریه خوابم ببره
نمیدونی كه چقد دلتنگم دارم از دوری تو میمیرم
بی تو دیوونه شدم سراغتو روزی صد بار از خودم میگیرم
خیلی وقته كه تو رفتی اما حلقه تو هنوز تو دستام دارم
تو تموم عشق و امید منی چجوری من از تو دست بردارم
בرב בاشـ ــت وَقـ ــتے تو رَفـ ــتے
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ، هم بسازد
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم ، جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم ،
گر نداری ، کوزه خالی میخرم ،
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید و بغضش شکست ،
اول سالست و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ، ولی این زندگیست؟؟؟؟؟
بوی نان هوشش برده بود ، اتفاقا" مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خری ؟؟؟؟؟؟
دوره ارزانيست ...
شرف اينجا ارزان ...
تن عريان ارزان ...
آبرو قيمت يک تکه نان ...
و دروغ از همه چيز ارزانتر ...
و چه تخفيفي خوردست ، قيمت هر انسان [ دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:شعر,دوره ارزانی, ] [ 14:48 ] [ لیلا ]
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟ اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟ خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . . |
|
[ طراحي : تم باکس ] [ Weblog Themes By : TeMBoX.Tk ] |