حرف های دلتنگی | ||
|
ایـــــــــن روزهـــــــــــــا صــــدای ثانــیــــــه ثانــیــــــه فــــــرامـــــــــوشــــــــــــــ شـــــــــدنم را مـــــــــــی شـــــنـو م مــــیـدانــــــی ؟ همه را امـــتــحــــان کــــــــــــــرده ام . قرص خــــواب و مـسکن ، روانـشـنــــاس ، خــــنـــده هـای زورکــــی . . .هـنـدزفـری تـوی گـوش ، گــــریــه کـردن. .. . .دوســتـــــــــــان جـــــدیــد. . ســــیـگــــــــــــــار ... وجــودتــــــــ را مـیـخـــــــــــواهـم ...بــــــــرگــــــــرد... دل من این حـــــــــرفـهـا سرش نمیشود.
قبـــل از اینـکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضــــاوت کنی کفشهای من را بپــــوش و در راه من قدم بزن. از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من عبور کردم اشکــــــهایی را بریز که من ریخــــــــتم دردها و خوشـیهای من را تجــــــــــــربه کـن سالهایی را بگذران که من گذراندم ... روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن همانطور که من قدم زدم ... بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی
می خواهم خودکشی کنم؛ نه اینکه تیغی بردارم و رگم را بزنم نه قید احساسم را می زنم.
وقتی بودن ها طعم نیاز دارند وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشود وقتی نگاه های هرزه به هر سو روانه میشود وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود دیگر نمی خواهمت نه تو را و نه هیچ کس دیگر را .
هرگاه صدای جدیدی سلام می کند
بین همه ی رنگها فقط به بی رنگی ها می اندیشم
|
|
[ طراحي : تم باکس ] [ Weblog Themes By : TeMBoX.Tk ] |